۱۳۹۵/۳/۱۴

۵۸. آشفته

   من هرجایی رو برای نوشتن انتخاب می‌کنم بعد چند وقت خیلی شلوغ و به‌هم ریخته به نظر می‌رسه. وبلاگ، فیسبوک، توییتر، دفترچه یا هرجای دیگه‌ای. حتی جایی مثل پینترست و اینستاگرام هم خیلی شلوغ و به‌هم ریخته‌ام. هیچ‌وقت طبقه‌بندی کردن رو بلد نبودم. نه فقط تو نوشته‌هام، توی هیچی طبقه‌بندی کردن رو بلد نبودم. ققسه‌های کتاب‌خونه‌ام شاید یه نظم نسبی ظاهری داشته باشن اما از طبقه‌بندی چندان درستی برخوردار نیستن. هیچ‌وقت تو زندگیم پلی لیست نداشتم. نه که نخوام داشته باشم، ده‌ها بار تلاش کردم یه پلی‌لیست خوب برای خودم بسازم اما انقدر همه‌چی قاطی شده که آخر سر از خیرش گذشتم. شاید این یه بروز خارجی اون چیزیه که تو سرم می‌چرخه. ذهن من خیلی نامرتبه. نامرتب؟ نه این کلمه‌ی خوبی نیست. خیلی شلوغ و آشفته‌اس. همه‌چی با هم و پیچ در پیچ و گره تو گره‌اس. هیچ‌وقت نتونستم کاملا روی یک موضوع متمرکز بشم. همیشه سه چهارتا مساله با هم دیگه چرخ می‌زدن توی سرم، رژه می‌رفتن جلوی چشمام، ویز ویز می‌کردن زیر گوشم، لیز می‌خوردن روی پوستم، فرو می‌رفتن توی بینیم، حموم می‌کردن روی زبونم. من آشفته بودم همیشه. حتی یه زمان - روم به دیوار - یه وبلاگ داشتم به اسم آشفته پسر. همین وبلاگ قبل از این بود اتفاقا. اون‌جا هم آشوب بود. همه‌ی وبلاگ‌های من آشوب بود و ریخت و پاش. همین آشفتگی و شلوغی همیشه باعث شده عقربه‌ی عصبانیتم نیاد رو صفر و نزدیکاش هیچ‌وقت. همین آشفتگی باعث شده راضی نباشم از هیچ کاری که می‌کنم هیچ‌وقت. همین نوشتن‌ها. همین که الان دارم می‌نویسمش. ذهنم هزار راه می‌ره. هی وسطش صبر می‌کنم. بی هیچ دلیلی، هی صبر می‌کنم که از وسط اون آشفتگی‌ها همین جملات صدتا یه غاز رو بکشم بیرون. هی اون‌ور چشمم به تب توییتره که کی چی توییت کرد. هی گوشم به صدای ساز حسین علیزاده‌اس که با تق تق کیبورد و صدای کولر قاطی شده. هی چشمم به روی میز برادرم و سینی روبه‌روم و کتابای ولوی کتاب‌خونه و شلختگی‌های وسط اتاقه. حتی الان که چشم‌هام رو بستم هم همه‌ی این‌ها و هزارتا چیز دیگه جلوش چشم‌هامه. بعد که می‌بینم انقدر آشفته‌اس همه‌چی با خودت می‌گم عیبی نداره بابا، این هم می‌شه مدل اختصاصی من:«آشفتگی». چرت. مزخرف. دلیل‌تراشی احمقانه برای موجه نشون دادن ضعف‌هایی که دارم.

   نمی‌دونم. انقدر ذهنم مثل این وبلاگ و مثل اون فیس‌بوک و مثل همه‌ی صفحه‌های دیگه‌ام تو دنیای اینترنت، مثل همین جمله‌هایی که نوشتم تو این پست، مثل متروی دروازه دولت، مثل چهارراه پارک‌وی شلوغ و به‌هم ریخته و آشفته‌اس که اصلا نمی‌دونم این پست رو برای چی و چجوری شروع کردم و می‌خواستم به کجا برسونمش. فقط می‌دونم که این من و این‌جا و هرچی که به این من مربوطه خیلی آشفته‌اس. اگه فرار نمی‌کنید ازش که، خوش اومدین به این آشفتگی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر