۱۳۹۴/۸/۲

۵۴. کنارش بگذار

   بگذارش کنار، آن گوشه، قاطی دیگر خرت و پرت‌هایی که باید مدت‌ها پیش از شرشان خلاص می‌شد و به معده‌ی آن سطل سیاه رنگ می‌سپردیشان. بگذارش کنار. خودت خسته نشده‌ای از همه بیهودگی؟ که چه بشود؟ نه کسی می‌خواند، نه کسی می‌خواند، نه کسی می‌داند. نه هم این‌که اگر کسی بخواند و بداند چیزی می‌شود. تو خودت خوب می‌دانی که دلبرکان ناشی بدترین بار جمهوری چک هم، از نوشته‌هایت محبوب‌ترند. چه می‌نویسی پس؟ از برای چه؟ رها کن این بیهودگی را. بگذار بگذرانی مرز جنون را، آن آخرین خط بگذار بی معنا شود. نمان، ننویس. خودکارت را قاطی آن خرت و پرت‌ها گم و گور کن، کیبوردت را به گوشه‌ای بیانداز. ننویس. چه اصراری است؟ دیوانه شو. مگر نه آن‌که «دنیای دیوونه‌ها از همه قشنگه»؟ دیوانه شو. ننویس. بگذار کنار آن بازیچه‌ی شیطان را. ننویس. این نوشتن‌ها عاقبتی ندارند. از این نوشتن‌ها، هیچ حاصل نمی‌شود. ننویس. همین حالا خودکارت را قاطی آن خرت و پرت‌ها کن. دیوانه شو.

۱۳۹۴/۷/۹

۵۳. زبان دیده

   آقای ابتهاج، جایی می‌فرمایند که:

        نشود فاش کسی آن‌چه میان من و توست / تا اشارات نظر نامه‌رسان من و توست
        گوش کن با لب خاموش سخن می‌گویم / پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

راست هم می‌گویند خب. اشارات نظر ما دنیایی است برای خودش. اما اگر مخاطب به زبان دیگری سخن بگوید چه؟ اگر زبان نظر من را نفهمد چه؟ آن وقت چگونه می‌خواهد واسخم دهد؟ یا شاید هم می‌فهمد؟ شاید زبان دیده، جهانی است. مثل اسپرا... نه این چه مثال احمقانه‌ای است؟ مثل موسیقی‌. بله، زبان دیده مثل موسیقی جهانی است و همه می‌فهمندش و مرزنمی‌شناسد. ولی اگر همه متوجهش می‌شوند، پس آرا پاسخم نمی‌گوید؟ با همان نگاهی که زبان من و او و تو آن و آن دیگری و کلا همه است؟ یعنی نمی‌بیند؟ یا من اشتباه بیان می‌کنم؟ نکند من تبحر کافی ندارم؟ نکند منظورم را اشتباه رسانده باشم؟

   شاید هم، هم می‌بیند و هم من درست می‌گویم و هم می‌فهمد ولی نمی‌خواهد جوابی بدهد. شاید برای فزونی یافتن عطشم، شاید چون با من نیستش میلی.