۱۳۹۳/۱۲/۵

۴۳. ماجرای راننده

   سوار شو، سوار شو مرد؛ می‌توانیم با هم بخشی از مسیر را برویم. خجالت نکش، این‌همه مفت‌سوار اینجا و آنجای این بزرگراه ول می‌چرخند و کسی سوارشان نمی‌کند؛ حالا که بخت به تو رو آورده و کسی می‌خواهد مفتی سوارت کند، خجالت می‌کشی و سوار نمی‌شوی؟ بالا بیا. آفرین.

  آن بالا را می‌بینی؟ آن تپه‌ی زرد رنگ؟ آنجا خانه‌ی من است. بهار که می‌شود، صد رنگ می‌شود. شاید هزار رنگ؟ آن‌قدر گل و گیاه دارد که نمی‌توانی حسابش را داشته باشی. گل‌های زرد و قرمز و ارغوانی. راستی، تو می‌دانی ما چند تا رنگ داریم؟ یعنی از نظر تعداد، چند عدد رنگ داریم؟ اصلاً تعدادشان متناهی است یا نامتناهی؟ رنگ جدید و کشف نشده چه؟ چنین چیزی داریم؟ هان؟ یعنی می‌شود طیف تجزیه خورشید رنگی داشته باشد که ما ندیده‌ایم و از زیر دستمان دررفته است؟ یا رنگی که در نور خورشید وجود نداشته باشد؟

   به‌هرحال، ‌آنجا خانه‌ی من است؛ به آنجا که برسیم کمی استراحت می‌کنیم. تو هم باید استراحت کنی. کمی قهوه دارم؛ می‌توانیم با هم فنجانی قهوه بنوشیم. کمی هم پاستا درست خواهم کرد؛ به روش ایتالیائی، رویش را هم با سس و هویج و فلفل دلمه‌ای آب‌پز و گوشت چرخ‌کرده‌ی تفت‌داده شده پر می‌کنم. از همان‌ها که عکس‌هایش آدم را به هوس می‌اندازد. از همان‌ها که اسیدکلریدریک معده را به قلیان می‌اندازد. کمی هم سیب‌زمینی برایت خواهم پخت که در راه غذایی برای خوردن داشته باشی و از گرسنگی نمیری. این بدترین نوع مرگ است؛ مردن از گرسنگی. می‌دانی چند صد هزار نفر در جنگ‌ها به خاطر گرسنگی مرده‌اند؟ خیلی زیاد. اگر دوست داشته باشی، کنسرو لوبیا و ماهی هم دارم، به‌علاوه‌ی چند بسته کالباس. می‌توانم چندتایی بهت قرض بدهم. بالاخره، همان‌طور که گفتم، در سفر خوراک مهم است.

   من شال و کلاه و لباس گرم اضافی هم دارم، اگر می‌خواهی به کوه بروی، می‌دهمشان به تو. آنجا هوا سرد است، خیلی سرد. به همان اندازه که هیتلر را در روسیه شکست داد؛ حتی بیش‌تر از آن. ممکن است حتی یخ بزنی. چند دست لباس گرم حتماً به کارت می‌آید؛ اصلاً ضروری است. 

   اگر بخواهی حتی می‌توانی کم بخوابی. روی کاناپه. از نظر من که اشکالی ندارد. من کاناپه‌ی راحتی دارم. زرد رنگ، با گل‌های رز قرمز. البته نه گل‌های رز واقعی. طرح گل رز، از آن برجسته‌ها نه، از آن چاپی‌ها. پر گل است، اما بو ندارد. چون گفتم که، همه‌ی گل‌هایش طرح‌های چاپی است. این‌طور بهتر است. فکر کن بخواهی چرتی بزنی و تمام مدت خار گل، آن‌هم خار گل رز، در بازوها و ران‌ها و معذرت می‌خواهم، ماتحتت فرو برود. چه احساسی خواهی داشت؟ قطعاً خوشایند نخواهد بود. اصلاً چیز خوبی نیست؛ اما جنس پارچه‌ی کاناپه‌ام، به همان لطافت گلبرگ‌های رز است. انگار پارچه را از رز ساخته‌اند.

   تلویزیون هم دارم. به‌علاوه‌ی یک گرامافون و کلی صفحه‌ی وینیل. می‌توانیم با هم کمی موسیقی گوش بدهیم. تو چه جور موسیقی‌ای دوست داری؟ ری چارلز؟ آرمسترانگ؟ بتهوون؟ شوپن؟ من کلی وینیل جز و سول و کلاسیک دارم. چندتایی هم راک. دیگر چیزی نمانده، به‌زودی خودت همه‌اش را خواهی دید. همه‌ی همه‌اش را. در زیرزمین خانه‌ام چند کلکسیون دارم. تو چرا حرف نمی‌زنی؟ راحت نیستی؟ کلکسیون‌هایی از...

-   ما هرگز به آنجا نمی‌رسیم، مردک احمق لعنتی.

[جیغ لنت آزبست] [بوی لاستیک سوخته] [بنگ!]