از کشتار آبان ماه به این سو دست و دلم به هیچ کاری نرفته است. دیگر - دوباره - هیچ مرتبی در زندگیم وجود ندارد الا مرتبِ اجباری، کار. نه مرتب مینویسم، نه مرتب میخورم، نه مرتب دندانهایم را مسواک میزنم. شبها جنازهام را از پلههای خوابگاه بالا میکشم و در اتاق رهایش میکنم؛ حتی حوصله ندارم این جنازه را به غسالخانه ببرم و هیچ فاصلهی زیادی نبود تا بگذارم بپوسد و بوی گندش همهجا را فرا بگیرد.
آنها بدنهای معترض را به زمین انداختند، من زندگیام را. انگار تمام این مسیر صعب خودم را بالا کشیده بودم تا کسی در عمق چاه به حفاری بپردازد و کسی، ناگهان، ضربهای سخت به سینهام بکوبد تا دستهایم شل شوند، پاهایم تکیهگاه را رها کنند و سقوط کنم؛ در اعماقی تنگتر با تنی کوفته و استخوانهای شکسته.
گلولههای آبان و تمام کشتارهای دیگر، خونها بر زمین ریختهاند و جانهایی را ستاندهاند. جنازههایی بر زمین انداختهاند و زیر خاک کردهاند؛ این اما تمام ماجرا نیست. در کنار جانهای ستانده شده، زندگیها را ستاندهاند؛ زندگی جنازههایی ایستاده بر دو پا، جنازههایی که روی زمین راه میروند اما حتی نفس نمیکشند.
تازه تازه دوباره در حال وصله پینه کردن اعضای این جنازهام. هر تکهاش را از جایی پیدا میکنم و ناشیانه میدوزم و میچسبانم. بعضی تکهها را پیدا نمیکنم و بهجایشان چیز جدیدی میگذارم. برخی دیگر را هم نه پیدا میکنم و نه میتوانم چیزی جایگزینشان کنم. به این کار عادت کردهام. به اینکه جنازهام را با هر زور و بلایی شده دوباره زنده کنم و آهسته آهسته مرتبش کنم. احتمالا دستیار خوبی برای دکتر فرانکنشتاین میشدم. جای خالی بعضی تکهها عصبانیم میکند و ناجور وصله بودن باقی حرصم را در میآورد. چیزهایی را از دست دادهام که دوستشان داشتم و یا به کارم میآمدند و تا پیش از این انفجار ناخواسته، درست سر جای خود بودند. از خودم میپرسم که این لعنتی هرگز به مسیر قبلی بازخواهد گشت؟ از این تکه پارهها چیزی در خواهد آمد؟ پاسخی ندارم و بیخیال پاسخ میشوم.
با خودم فکر میکنم ای کاش اشتباه کنم. ای کاش حق با کسانی باشد که معاد را مژده میدهند. ای کاش عدالتی اخروی و پساحیاتی در کار باشد. من با کمال میل حاضرم تا ابد در آتش بسوزم، هیزم آتش دیگران باشم، چرک و خون بنوشم، لجن و کثافت ببلعم و پهلوهایم را فولاد گداخته پاره کند اگر آنها که بیشمار جنازه را زیر خاک خواباندند و روی خاک ایستاندند، بر گور آنها رقصیدند و بر صورت اینها تف انداختند، جزای جانها و زندگیهای ستانده را بازپس دهند.