به
عنوان یک دانشآموز، از زمانی که فکر پزشکی را از سر بیرون کردم و خواستم
علاقهی حقیقی و دیرینهام، زیستشناسی و سر درآوردن از چگونگی زنده بودن
یک ارگانیسم و مهمتر از اینها، چگونگی به اینجا رسیدن حیات و پیشینه
حیات، را پیگیری کنم و در دانشگاه، زیستشناسی بخوانم، با انتقادهای
فراوان تمام کسانی که از این تصمیم آگاه شدند، مواجه بودم. حتی دبیران هم،
با تصمیم من مخالفت میکردند (چند تنی هم البته، حمایت
میکردند، دبیر شیمی و دو سه نفر از دوستان برای مثال). اول دلیلشان،
پولساز نبودن این رشته بود. اینکه اگر من زیستشناسی بخوانم، دست آخر،
کار خوبی نصیبم نمیشود و نتیجتا پولی عایدم نمیشود. آخر دلیلشان هم همین
بود.
علم برای علم، در کشور ما جایگاهی ندارد. نه اینکه این مساله چیز جدیدی باشد، از دیرباز همینگونه بودهایم. این بی ارزشی علم برای علم، در حدی است که چند ماه پیش در خلال صحبت با فردی، به جایی رسیدیم که وی گفت:« نه دیگه ببین، علم برای علم حرف مزخرفیه، اصلا فقط کاربرده که مهمه.» و از کاربرد، منظور پزشکی و مهندسی بود ولاغیر. به نظر، یکی از دلایل این طرز تفکر این است که، کسی متوجه نیست این علم برای علم است که کاربرد علم را پدید میآورد. گویا همه فراموش میکنند که اگر پژوهشها صورت نگیرند، هرگز نخواهیم توانست ویروسهای جدید را شناسایی کنیم؛ هرگز نخواهیم توانست میکروبهای جدید و راههای از بین بردن بیماریزاهایشان را، و کاربردهای مفیدهایشان را پیدا کنیم. اگر علم برای علم نبود، هنوز میباید بالای سر بیمار، عود روشن میکردیم و دعانویس خبر میکردیم تا چند خطی خزعبل بخواند به آب و به خورد بیمار دهد، چند خطی هم خزعبل بنویسد برای غذای بیمار، چند ترکیب معطر هم غالب کند به خانواده بیمار که هرروز برایش دود کنند و دور سرش بچرخانند، باشد که خوب شود. گویا دیگران متوجه نیستند که آگاهی از چگونگی وقوع یک امر، امری است بسیار مهم.
افراد جامعه ما، مهم نیست در چه سنی باشند، به خرافه بیشتر گرایش دارند تا به علم. کافی است بخواهی از بحثی علمی سخن به میان آوری تا همه، یا از تو فرار کنند و اصرار به بیخیال شدن بکنند، یا با دهانی باز و البته صورتی خوابآلود، محو تماشایت شوند و البته که صدای شما را نشوند و هیچ از حرفهایتان سر در نیاورند. اما دهان باز کنید و از کائنات سخن بگویید، دهان باز کنید و از فلان آیهی فلان سورهی قرآن بگویید و از اعجازی که میکند، از جن و پری سخن بگویید، از نیروهای متافیزیکی و تا میتوانید سیر داغ و پیاز داغ اضافه کنید، کافیست چند کلامی بگویید تا کل جمع حاضر، دل شیفته شما شوند. تفکر علمی سیری چند؟ باور بی اساس مهم است در جامعهی عزیز ما.
البته که علم، از آنجا که توانایی محشری در بی ارزش کردن دین دارد، همیشه از سوی جامعه مذهبی تا آن جا که میتوان با استفاده از مزخرفاتشان، به گوشهای هل داده شده. مثالش همین مزخرفاتی که به فروید و اینیشتین و داروین میبندند. و البته که همواره سعی دارند با گفتن:«این الحادیه/این داره کفر میگه/این داره با خدا اعلان جنگ میکنه» و این قبیل مزخرفات، باورهای مزخرف و بی پایه و اساس دینی و خرافی را، بر علم چیره کنند و از حق نگذریم، خوب توانستهاند به هدف خویش نائل شوند. خوب توانستهاند مغز مردم را پلمب کنند.
و در این میان، این من و امثال من هستیم که میسوزیم و اعصابمان را خرد میکنیم، شاید که دیگران کمی متوجه باشند که نیستند و ما بیهوده خسته میکنیم خودمان را.
علم برای علم، در کشور ما جایگاهی ندارد. نه اینکه این مساله چیز جدیدی باشد، از دیرباز همینگونه بودهایم. این بی ارزشی علم برای علم، در حدی است که چند ماه پیش در خلال صحبت با فردی، به جایی رسیدیم که وی گفت:« نه دیگه ببین، علم برای علم حرف مزخرفیه، اصلا فقط کاربرده که مهمه.» و از کاربرد، منظور پزشکی و مهندسی بود ولاغیر. به نظر، یکی از دلایل این طرز تفکر این است که، کسی متوجه نیست این علم برای علم است که کاربرد علم را پدید میآورد. گویا همه فراموش میکنند که اگر پژوهشها صورت نگیرند، هرگز نخواهیم توانست ویروسهای جدید را شناسایی کنیم؛ هرگز نخواهیم توانست میکروبهای جدید و راههای از بین بردن بیماریزاهایشان را، و کاربردهای مفیدهایشان را پیدا کنیم. اگر علم برای علم نبود، هنوز میباید بالای سر بیمار، عود روشن میکردیم و دعانویس خبر میکردیم تا چند خطی خزعبل بخواند به آب و به خورد بیمار دهد، چند خطی هم خزعبل بنویسد برای غذای بیمار، چند ترکیب معطر هم غالب کند به خانواده بیمار که هرروز برایش دود کنند و دور سرش بچرخانند، باشد که خوب شود. گویا دیگران متوجه نیستند که آگاهی از چگونگی وقوع یک امر، امری است بسیار مهم.
افراد جامعه ما، مهم نیست در چه سنی باشند، به خرافه بیشتر گرایش دارند تا به علم. کافی است بخواهی از بحثی علمی سخن به میان آوری تا همه، یا از تو فرار کنند و اصرار به بیخیال شدن بکنند، یا با دهانی باز و البته صورتی خوابآلود، محو تماشایت شوند و البته که صدای شما را نشوند و هیچ از حرفهایتان سر در نیاورند. اما دهان باز کنید و از کائنات سخن بگویید، دهان باز کنید و از فلان آیهی فلان سورهی قرآن بگویید و از اعجازی که میکند، از جن و پری سخن بگویید، از نیروهای متافیزیکی و تا میتوانید سیر داغ و پیاز داغ اضافه کنید، کافیست چند کلامی بگویید تا کل جمع حاضر، دل شیفته شما شوند. تفکر علمی سیری چند؟ باور بی اساس مهم است در جامعهی عزیز ما.
البته که علم، از آنجا که توانایی محشری در بی ارزش کردن دین دارد، همیشه از سوی جامعه مذهبی تا آن جا که میتوان با استفاده از مزخرفاتشان، به گوشهای هل داده شده. مثالش همین مزخرفاتی که به فروید و اینیشتین و داروین میبندند. و البته که همواره سعی دارند با گفتن:«این الحادیه/این داره کفر میگه/این داره با خدا اعلان جنگ میکنه» و این قبیل مزخرفات، باورهای مزخرف و بی پایه و اساس دینی و خرافی را، بر علم چیره کنند و از حق نگذریم، خوب توانستهاند به هدف خویش نائل شوند. خوب توانستهاند مغز مردم را پلمب کنند.
و در این میان، این من و امثال من هستیم که میسوزیم و اعصابمان را خرد میکنیم، شاید که دیگران کمی متوجه باشند که نیستند و ما بیهوده خسته میکنیم خودمان را.