۱۳۹۵/۸/۹

۷۲. قفسه‌ی داروها

مدت‌ها پیش در معرفی وبلاگی که اکنون به جز همین بخشی که به مضمون از آن در خاطرم مانده هیچ به یاد ندارم، خواندم که این وبلاگ چیزی است هم‌چون قفسه‌ی داروها. اگر کسی ندانسته و نشناخته در آن را بگشاید گمان خواهد برد که با انسانی با حال بسیار وخیم و نامساعد سر و کار دارد که هرروز مجبور است مشت مشت از این قرص‌ها قورت دهد و قاشق قاشق از این شربت‌ها بنوشد تا سرپا بماند. معلوم نیست اگر از مصرف این‌ها خودداری کند چه موجودی - عجیب‌تر و دوست‌نداشتنی‌تر از آن‌چه اکنون هست - رخ خواهد نمود. هرچند، ما که خود می‌دانیم این تمام احوالات ما نیست.

   همین است. این وبلاگ کذا که من در آن می‌نویسم و حالا بعد از دو سه سال دیوارهایش را غبار گرفته و سنگ‌های کفش لق می‌‌زند و لولای درش جیرجیر می‌کند هم چنین ماهیتی دارد. نوشتن از جنبه‌ای نوعی تخلیه است؛ نوعی درمان است.جایگزینی برای ارتباطات است و مدیومی برای آن. من این‌جا نمی‌نویسم که خوانده شوم - عجب ادعای کذبی! اگر گمان نمی‌کردم نیاز است کسی این‌ها را بخواند، اگر گمان نمی‌کردم دوست دارم این‌ها را به کسی بگویم دیگر چه نیازی داشتم به تاسیس این وبلاگ و انتشار این‌ها؟ در همان دفترچه‌ها و کاغذهای پراکنده‌ام مکتوبشان می‌کردم و تمام. صادقانه‌تر بگویم. من این‌جا می‌نویسم تا در کنار این‌که خوانده شوم، تخلیه شوم. این‌ها که بیش از هرچیز ماهیتی شخصی‌نویسانه دارند، به کار چه کسی می‌آیند و کدامین درد را از کدامین کس می‌کاهند، جز من؟ کدام دانشی را ولو علم‌الاباطیلی را منتقل می‌کنند به دیگران؟ کدام لذت متنی را برای کدامین کس در بر دارند؟ همین لحن، همین لحن معیار غیرمحاوره‌ای غیرخودمانی چه سودی دارد جز آن‌که ارتباط را با خواننده این سطور صعب‌تر و بلکه کم‌رنگ‌تر می‌کند؟ اما، در جز این نوشتن‌ها - در آن نوشتارهایی که یک‌سر مشتمل بر ابتذال و شادی و خوشی‌های سطحی‌اند - چه کاربردی وجود است؟ در این‌ها دست کم برای خود من نگارنده نوعی آرامش و رهایی نهفته است. گیرم که چیزی بر کسی نیافزاید - که نمی‌افزاید - و برای دیگری سود و کاربردی نداشته باشد - که ندارد.

   قلم که به دست گرفتم تا این متن را مکتوب کنم و آن‌چه در سر داشتم به کاغذ بیاورم - کاغذ هدر دهم شاید - می‌دانستم چه نتیجه‌ای می‌خواهم بگیرم و حالا طبق معمول فراموش کرده‌ام چگونه باید پایان را ببندم. مساله‌ای نیست، مراد و منظور را رسانده‌ام. علی ای‌حال این را می‌دانم که من در این وبلاگ غبار گرفته‌ی نمور که لولایش حیرجیر می‌کند و اعصاب هر مراجعی را به‌هم می‌ریزد باز هم خواهم نوشت و بیش‌تر خواهم نوشت. خاصه اکنون که گمان می‌کنم باز هم دستم به نوشتن افتاده است. هرچند که این نوشتارها سودی ندارند و دیگران باطلشان می‌دانند، من بر این باطل خود پافشارم.