۱۳۹۳/۵/۱

۳۲.مثل دیوانه‌ها

عین دیوونه‌ها، ایمیل‌های سیو شده‌ی قدیمی رو زیر و رو می‌کنم. عین دیوونه‌ها، مکالمات انجام شده توی یاهو مسنجر و فیس‌بوک رو چک می‌کنم. عین دیوونه‌ها، نهایت تلاش‌ام رو می‌کنم تا مضامین اس‌ام‌اس‌ها رو یادم بیاد؛ عین دیوونه‌ها می‌خوام تا جایی که می‌شه دقیق باشه. تا ببینم کدوم نکته از زیر دستم در رفته، چه اتفاق ناخوشایندی افتاده و آیا راهی هست که این رابطه‌ی مرده رو، زنده کرد؟ عین دیوونه‌ها می‌خوام یه لیوان چای جوشیده و سرد شده رو، بذارم گرم شه تا بلکه بشه ازش استفاده کرد. عین دیوونه‌ها.
عین دیوونه‌ها، تو کتاب‌فروشی‌ها پرسه می‌زنم. عین دیوونه‌ها جلوی قفسه‌ها می‌ایستم و زل می‌زنم به کتاب‌ها، به عنوان‌هاشون، به نویسنده‌هاشون اما عین دیوونه‌ها، بعد از چند لحظه همه‌چی از یادم می‌ره. عین دیوونه‌ها.
عین دیوونه‌ها، قلم به دست که می‌شم، از خودم توقع دارم یه متن طولانی بنویسم، بدون هیچ نقصی. عین دیوونه‌ها متن‌ام رو نگارش نمی‌کنم. دست‌آخر وقتی متنم رو بازخونی می‌کنم؛ عین دیوونه‌ها از ضعف متن عصبی می‌شم و عین دیوونه‌ها، ممکنه که متن رو از بین ببرم. خیلی اوقات هم عین دیوونه‌ها، متن رو نیمه‌کاره ول می‌کنم تا بلکه بتونم از متن و از خودم انتقام بگیرم.
عین دیوونه‌ها، می‌خوام همه‌چیز رو در کم‌ترین زمان یاد بگیرم؛ مهم نیست که این کم‌ترین زمان ممکنه یا نه. عین دیوونه‌ها می‌خوام همه‌چیز رو بدونم. عین دیوونه‌ها می‌خوام بهترین باشم.
عین دیوونه‌ها کم می‌خوابم. عین دیوونه‌ها، از خستگی ناشی از کم‌خوابی اذیت می‌شم ولی خوابم رو زیادتر نمی‌کنم. عین دیوونه‌ها، وسط راه رفتن احساس گنگی می‌کنم؛ عین دیوونه‌ها.

عین دیوونه‌ها شدم؛ اما عمرا اگه قبول کنم دیوونه شدم. عین دیوونه‌ها که قبول نمی‌کنن دیوونه شدن.