ارلینگ کاگه در "سکوت" از زبان بلز پاسکال نقل میکند: «تمام مشکلات انسان از این نشئت میگیرد که نمیتواند یک جا تنها، ساکت و آرام بنشیند. زمان حال آزار دهنده است و واکنشمنان هم این است که بیوقفه در پی مقصودی جدید باشیم که توجهمان را به بیرون جلب کند و بتوانیم از خود فاصله بگیریم». مراقبه شاید به همین دلیل هنوز هم که هنوز است با مخالفت جدی آدمها مواجه میشود و حتی از سوی بسیار کسانی که امتحانش کردهاند به صفاتی مثل مسخرهبازی و اتلاف وقت مزین میشود. مراقبه ما را با خودمان تنها میگذارد و از یک جایی به بعد ذهن به جای کند و کاو گذشته، به حالا میپردازد. به لحظه حاضر. به همین که الان وجود دارد و به نگاه به سوی درون برگشته خود را بررسی میکند و این آزارندهترین بخش تفکر، احساس و حضور برای ماست که هرروز، از خود میگریزیم. برای ما که در آشفتگی اصوات شهر، خود را باختهایم. مراقبه صدای سکوت را چنان بلند میکند که حضورمان در جهان را فراموش میکنیم. همهچیز – به جز جریان فعال و سیال ذهن که مثل رشتههایی در هیچ کشیده میشوند و گره میخورند و به کلام بدل کردنشان کار سهلی نیست، اگر ممکن باشد – ناپدید میشود. ما از این مواجهه میترسیم. خود را سرگرم میکنیم و پشت صداها از سکوت پناه میگیریم. سکوت خاصه وقتی از درون باشد خارج از منطقه امن ماست. زندگی اما یک قدم بعد از منطقه امن آغاز میشود.
مادر من از سکوت فراری است. تا میتواند صحبت میکند و کمتر به دیگران اجازه صحبت کردن میدهد. هنگام تنهایی تلویزیون را روشن میگذارد و هرچند دقت چندانی به تصاویر نمیکند، اجازه میدهد صدای آن خانه را پر کند. مادر من از سکوت فراری است. او تاب و تحمل خودش را ندارد، تاب و تحمل فکرهایش را و تاب و تحمل شفاف دیدن جهانی که در آن زندگی میکند.
من شیفته کوه، دره و جنگلها هستم. با احساسی مشابه به روستاها هم علاقهمندم. نقطه اشتراک تمام این نقاط سکوت منحصر به فردی است که در شهر پیدا نمیشود. روزهایی که با آذوقهای اندک، بدون هیچ تجهیزات خاصی به دامنه کوهی میروم، چند کیلومتر قدم میزنم و تا ارتفاعی که میتوان با دست خالی به آن صعود کرد بالا میروم، احساس میکنم خودم را بهتر میشناسم. سکوتی که به کوه حکمفرماست آهسته آهسته به درون من راه پیدا میکند و در بدنم منتشر میشود. این وقتها احساس میکنم غلظت وجودم در جهان افزایش پیدا کرده است. از طبیعت به شهر که باز میگردم تازه خاطرم میآید چه همهمه و آشوبی به فضای شنوایی ما حکمفرمایی میکند و همین تکانههای ذرات هوا بخشی از مرا فراموشم میکنند. برای رسیدن به سکوت و برای لذت بردن از اوقات فراغت یا چند لحظه استراحت کردن به سکوت بالای کوه، سکوت درهها و سکوت خیابانهای شب فکر میکنم. آرامش ناشی از همین خیالپردازی و هالهای از سکوت اطراف من پدید میآورد که میتواند مقدمهای بر سکوت درون باشد.
□
همهچیز از سکوت ناشی میشود. در هیاهوی خیابان، فکر، رویا و خیال وقتی جان میگیرند که سکوت درون به جنجال بیرون فائق آید. وقتی دیگر بوق ماشینها و هیاهوی رهگذران را نمیشنوم و برای چند لحظه خیلی کوتاه – و در عین حال خیلی طولانی – درون سرم مثل آب داخل لیوان ساکت و بیحرکت میماند، تازه میتوانم به عمق سکوت سفر کنم و جدیتز از همیشه فکر کنم یا زیباترین رویا را بپردازم. پایان این مسیر همیشه مقارن است با شنیدن دوباره صدایی از بیرون: شکستگی سکوت.
□
کودک که بودم به داستانهای مذهبی علاقه فراوانی داشتم. از همه بیشتر بازگشت مریم باکره به شهر برایم جذاب بود؛ او در حالی که فرزند خدا را به آغوش گرفته و آماج تندترین حملات اهل قریه است، سکوت را انتخاب کرده. آن وقتها تحت تاثیر همین داستان بارها تصمیم گرفتم روزه سکوت بگیرم اما هرگز در اعمال آن کامیاب نبودم و هر بار به دلیلی مجبور میشدم چند کلمه صحبت کنم. اطرافیانم احترام چندانی برای تصمیمهای چنین بزرگ و خطیر کودکانه قائل نبودند و سکوت در برابر پرسشها و گفتگوهایشان موجب آزردگی خاطر و عصبانیتشان میشد. با این حال تلاش میکردم بیش از چند کلمه صحبت نکنم. تجربه این سکوتهای طولانی مدت مخصوصا برای من که روی نمودار به سمت درونگرایی گرایش دارم موجب شد بفهمم تجربه جهان ساکت، جنس متفاوتی با جهان صحبت و صدا دارد. در سکوت میتوان به راه حلها، نکتهها، جوابها و «حقایقی» دست یافت که فقط و فقط متعلق به جهانی عاری از شلوغی و صدا هستند. چیزهایی که به هیچ طریق نمیتوان از دل سکوت بیرونشان کرد و با کلمه، صدا، نقش یا هرچیزی به دیگران نشان داد.
گاهی فکر میکنم همه مردم جهان باید یک روز داوطلبانه سکوت کنند، برای عبور از حصار کلمات. آن وقت شاید همه بهتر یکدیگر را درک کنیم و متوجه شویم "سکوت سرشار از ناگفتههاست" واقعا یعنی چه.
□
آدمها وقتی با هم آشنا میشوند بیوقفه صحبت میکنند. ما درباره طعم غذا، وضعیت آب و هوا، اقدامات سیاستمداران کشورمان، موسیقی مورد علاقهمان، خاطرات خوب و بدمان، دوستان و آشناهای مشترکمان، حوزه تحصیلی، مصائب کار، کتابهایی که میخوانیم، گربهای که سر کوچه دیدهایم و خلاصه همهچیز صحبت میکنیم و درباره هرچیزی نظر میدهیم تا از برقراری سکوت بگریزیم. سکوت حتی به درازای چند ثانیه آنقدر معذب کننده است که فقط چک کردن پیامهای روی تلفن هوشمندمان میتواند آن را توجیه و از شدت رنج آن بکاهد. سکوت یکی از مهمترین مراحل در ایجاد صمیمیت و تحکیم پیوند دوستی بین ما آدمهاست. مهم نیست درباره چند شکست عشقی با یکدیگر صحبت کردهایم و در چند تجربه خطرناک کنار هم حضور داشتهایم؛ مهم نیست یکدیگر را در چه حالاتی دیدهایم و چند بار با هم سفر رفتهایم. تا وقتی در سکوت مطلق، بدون استفاده از تلفنهای هوشمندمان و بی معذبی کنار یکدیگر ننشستهایم، چیزی در رابطهمان میلنگد. تازه آن وقت نوعی از صمیمیت ایجاد میشود که بنیانهای دوستی را محکم میکند و کیفیت تازهای از دوست داشتن را پدید میآورد. سکوت، ما را به یکدیگر پیوند میزند.