۱۳۹۳/۱۰/۲۱

۴۲. آرامش‌اتان را حفظ کنید و قبول کنید که اشتباه می‌کردید

  روزهای اخیر، به چند نفری برخوردم که مصرانه بر عقاید خود پافشاری می‌کردند، هرچند که روشن بود اشتباه می‌کنند. این دو سه برخورد، تمام برخوردهای پیشین را به یادم آورد. تمام آن‌هایی که رو در رو اتفاق افتاده بودند و تمام آن‌هایی که در بحث‌های اینترنتی و با استفاده از همین کیبورد و مانیتور. در اکثر قریب به اتفاق موارد، فرد مقابلم سعی داشته درستی خود را به اثبات برساند (که این چیز عجیبی نیست، طبیعی است) اما بعد از ناتوانی در استدلال، یا روشن شدن اشتباهات، بدترین برخوردها را از خود نشان داده. از گفتن جملاتی چون:«اصلاً به تو چه، دلم می‌خواد این‌جوری فکر کنم.» تا برخوردهایی مثل بلاک-آنبلاک‌های توییتری که همگی نوعی عقب کشیدن، اصرار بر درست بودن عقاید و ناتوانی در پذیرش اشتباهات است.
                 
  این‌ها باعث شد تا مطلبی از دنیل دنت به یاد آورم. دنت کتابی دارد به نام «ابزارهای تفکر». مقاله‌ای اینترنتی هم نوشته تا افرادی که به کتاب دسترسی ندارند یا می‌خواهند پیش درآمدی به کتاب بخوانند، بتوانند از آن استفاده کنند؛ عنوانش «هفت ابزار دنت برای تفکر» است. من، الآن، با اولین این ابزارها کار دارم.

  دنت می‌گوید اولین ابزار تفکر، استفاده از اشتباهات است. این ابزار صداقت شدید، خودشناسی و آزمون‌وخطا را پیشنهاد می‌دهد. در حالتی عام‌تر و معمول‌تر دنت می‌گوید:«وقتی اشتباهی کردید، بهتر است نفسی عمیق بکشید، دندان‌هایتان را برهم فشار دهید و سپس تمام خاطراتی که از اشتباهاتتان دارید، با بی‌رحمی و ناامیدی هرچه‌تمام‌تر، بررسی کنید.» این چیزی است بسیار شبیه به روش علمی. در علم، ما اشتباه می‌کنیم، اما اشتباهاتمان را قبول می‌کنیم و اعلام می‌کنیم اشتباه می‌کرده‌ایم. با این کار، نه‌تنها قدمی به‌سوی تفکر صحیح برای خودمان برداشته‌ایم، بلکه دیگران را هم از تکرار آن اشتباه در امان نگه داشته‌ایم.

  پس خواهش می‌کنم، در بحث سعی نکنید خود را اثبات کنید و حریف (اگر حریف اینجا کلمه‌ی خوبی باشد) را خرد. اگر ادعایی کرده‌اید و حالا روشن‌شده که اشتباه می‌کردید، با آغوشی باز به‌سوی پذیرش اشتباهتان بروید. این، برای خودتان بهتر است. هم گامی به‌سوی تفکر درست برداشته‌اید، هم احترام بیش‌تری در میان دیگران به‌دست آورده‌اید

۱۳۹۳/۱۰/۱۷

۱۳۹۳/۱۰/۱۵

۴۰. خواسته

  او تنها نیاز داشت تا یک‌بار، تنها یک‌بار، معشوقه‌اش را در آغوش بگیرد، ببوید و ببوسد. تنها یک‌بار کافی بود؛ چون همین یک‌بار، چنان محکم او را در آغوش می‌گرفت، چنان عمیق نفس‌اش می‌کشید و چنان سفت می‌بوسیدش، چنان نرم لمس‌اش می‌کرد و چنان مشتاقانه می‌چشیدش  که درون وجود معشوقه‌اش رود و با او یکی شود و درون معشوقه‌اش اقامت کند و تا آخرین لحظه عمرش را، آن‌جا سپری کند. بدین ترتیب می‌توانست همیشه او را در آغوش بگیرد و ببوسد و ببوید، مداوم، بی‌هیچ مکث، بی‌هیچ نگرانی، همیشه‌ی همیشه، بدون وقفه -  و مگر یک عاشق چه می‌خواهد جز این؟

  مشکل اما این‌جا بود که همین یک‌بار، حتی همین یک‌بار ناقابل هم، چنین کاری ناممکن بود.