۱۳۹۴/۸/۲

۵۴. کنارش بگذار

   بگذارش کنار، آن گوشه، قاطی دیگر خرت و پرت‌هایی که باید مدت‌ها پیش از شرشان خلاص می‌شد و به معده‌ی آن سطل سیاه رنگ می‌سپردیشان. بگذارش کنار. خودت خسته نشده‌ای از همه بیهودگی؟ که چه بشود؟ نه کسی می‌خواند، نه کسی می‌خواند، نه کسی می‌داند. نه هم این‌که اگر کسی بخواند و بداند چیزی می‌شود. تو خودت خوب می‌دانی که دلبرکان ناشی بدترین بار جمهوری چک هم، از نوشته‌هایت محبوب‌ترند. چه می‌نویسی پس؟ از برای چه؟ رها کن این بیهودگی را. بگذار بگذرانی مرز جنون را، آن آخرین خط بگذار بی معنا شود. نمان، ننویس. خودکارت را قاطی آن خرت و پرت‌ها گم و گور کن، کیبوردت را به گوشه‌ای بیانداز. ننویس. چه اصراری است؟ دیوانه شو. مگر نه آن‌که «دنیای دیوونه‌ها از همه قشنگه»؟ دیوانه شو. ننویس. بگذار کنار آن بازیچه‌ی شیطان را. ننویس. این نوشتن‌ها عاقبتی ندارند. از این نوشتن‌ها، هیچ حاصل نمی‌شود. ننویس. همین حالا خودکارت را قاطی آن خرت و پرت‌ها کن. دیوانه شو.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر