هرچه بیشتر در این زندگی پیش میروم و هرچه به تعداد روزهایی که پشت
سر میگذارم افزوده میشود این نتیجهگیری را قطعیتر میبینم که وجودم در این جهان
بیهوده و اضافه است. حجم فشرده، نامنتظم و خودسری از اتمها که فضای خالی را اشغال
کرده (هرچند شاید این توضیح دقیقی نباشد؛ این اتمها اگر بدن مرا مجسم نمیکردند
حالا هر یک جای دیگری از کره زمین یا هر نقطه دیگری از بیشمار سالنوری جهان
هستی حضور داشتند و در مجموع همین مقدار از فضای خالی را به خود اختصاص میدادند اما آن وقت شاید – و امیدوارم – این همه بیهوده و بلاتکلیف و زورچپان نمیبودند) و مسبب احساس ناخوشی،
چیزی مثل خارش مزمن یا سوزش یا جوش یا کهیر یا دمل یا درد یا پیچش یا تهوع یا گیجی
یا کوفتگی، در اینجا و آنجای بدنی که جزئی از آن است؛ یعنی اگر هوای اطراف ما قابلیت تجربه درد را داشته باشد، مختصات تجربه آن درد همانجایی است که من پا روی پا انداختهام؛ آنجاییاش درد میکند که این کلمات را فکر میکند و مینویسد.
منظورم این است که من
به درد نشستن پشت یک میز کوچک و رقصاندن بینظم و بیهدف انگشتهایم روی صفحه کلید
قدیمی و چرک گرفته کامپیوتری در اتاق کوچک و تاریک هشتمین طبقه ساختمانی اداری هم
نمیخورم؛ یا به درد بغل گرفتن صفحه نمایش آن کامپیوتر از طبقه هشتم ساختمان مذکور
تا خیابان، بار زدنش پشت یک خاور، پیاده کردنش از همان خاور، بعد سه خیابان پایینتر
دوباره بغل کردنش و تا طبقه شانزدهم ساختمان اداری دیگری بالا بردنش؛ یا به درد
پشت فرمان خاوری که این سه خیابان را طی میکند، گاز دادن، کلاچ گرفتن، دنده عوض
کردن، سر پیچ فرمان را پیچاندن؛ یا به درد اینکه شاخههای خشکیده درختان را جمع
کنم، به یک تکه چوب بچسبانم و پای این ساختمان اداری هشت طبقه تا پای آن ساختمان
اداری شانزده طبقه را جارو بکشم؛ یا به درد اینکه چند صفحه کاغذ روی میز کسی که
انگشتانش را بی هدف روی صفحه کلید میرقصاند بیاندازم و توی دفتر ادارهام به جان
کارمندها غر بزنم که بجنبند و کلی کار سرمان ریخته؛ یا به درد هر فعالیت دیگری
که سر هر یکی از این هفت میلیارد و هفتصد و هفتاد و نه میلیون و خردهایتا انسان
خردمند دیگر گرم آن است و به واسطهاش نقش خود را در جلو راندن این بیمعنای بیهوده عظیم ایفا میکند. وجود من آنقدر اضافه و بیهوده است که به درد انجام چنین
کارهایی هم نمیخورد. بیهودهترین بیهودهترینها.
اینرسی وجودی من آن قدر بالاست که حتی در علم فیزیک به عنوان
عنصر نامطلوب شناخته خواهم شد. اینرسی وجودی من آن قدر بالاست که هیچ جنبشی و
تغییر و تحولی در ذرات سیستم یا محیط اطرافم به وجود نمیآورم. من با شرم و
سرشکستگی سرعتگیر آنتروپی و مانع وقوع بینظمی و آشوب تا سر حد برقراری تعادل در
جهان هستم (و خب چند دقیقه به این قضیه فکر کنید: جهان نهتنها برخلاف گفته الهیون
منظم نیست بلکه با سرعت و اشتیاق هر نظم موجودی را به هم میزند – و هر ارگانیسم
منظمی را پدید میآورد النهایه به سرعت و شدت افزایش بینظمی اضافه میکند – و همهچیز
را به هم میریزد تا - لااقل بر طبق برخی فرضیات و نظریات - در نهایت همهچیز به تعادل برسد: انرژی هر دو ذره به تصادف
انتخاب شدهای با هم برابر باشد - چرا ما برای رندم یک واژه معادل نداریم؟ این فرهنگستان زبان و ادب فارسی چه غلطی میکند؟ - و نظم به منتها الیه ممکن خود برسد و احتمالا
همینجاست که همهچیز تمام میشود، همهچیز به همان حالت که هست باقی میماند، هیچ
واقعهای رخ نمیدهد و تاریخ و هستی و زمان و همهچیز به پایان میرسد و جهان هستی
میشود یک عکس، یک لحظه، یک همچین چیزِ خیلی خیلی خیلی بزرگ). هذیانهایی مینویسم که حوصله خودم را هم سر میآورد، از پس اینکه کلمات را به ترتیبی پشت هم بچینم که روایت جذابی از ماجرایی واقعی باشد یا گزارشی انتزاعی از رویدادی خیالی عاجزم؛ اهمیتی هم ندارد که آن آقای بزرگ هیکل با ریش انبوه و هیبت خیره کنندهاش استعاره زخم و مرکب و کلمه را اینطور صورت بندی کرده است که برای دست یافتن به عمق زخمها باید از چرک و عفونت سطح گذشت و همه را بیرون ریخت؛ کدام زخم، کدام چرک، کدام عفونت، کدام عمق، کدام تیغ، اینها دیگر چیست؟ زخمی هم اگر روی بدن من باشد، چنگ گربههای چموش و گشنه خیابان است و لبه شکسته لیوان و آنها هم عرض یکی دو روز ترمیم میشوند و در تمام این یکی دو روز ناهمواری بیرنگی باقی میمانند، آخر من اصلا خونی در رگهایم باقی نمانده، چیزی توی این رگها جریان ندارد که حالا بخواهم پشت ماشین تایپ بنشینم و خونریزی کنم عمو هم عزیز. خون را تو داشتی. آن قدر زیاد داشتی که آخرسر به جای کاغذهای ماشین تایپت روی دیوار و پنجره و میزتحریرت ریختی. من اطلاعات بیربط و پراکنده و کم و زیادی که دارم چاره هیچ چیز نیست و روز بعد روز کمرنگتر میشود. من هیچ گرهای را باز نمیکنم و هیچ گره کارآمدی نمیاندازم.
با این حال نمیفهمم چرا کماکان اجازه وجود داشتنام لغو نمیشود و چرا این تکهها هنوز به هم چسبیدهاند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر