نامش اسد است. ماده است و بین ما هفتاد، هشتاد نر خوابگاه یکی است. لنگ ظهر و اواسط شب (که برای ما میشود یازده تا دوازده و نیم، یک) پشت پنجرهها رژه میرود، میو میکشد و گاهی از پنجرهی آشپزخانه میپرد داخل و گوشهی راهرو کز میکند. خجالتی است و ترسو. آنقدر خجالتی که وقتی صدایش میزنی رویش را بر میگرداند و وقتی میفهمد نگاهش میکنی، صورتش را پشت دستها پنهان میکند یا بر میگردد و کونش را هوا میکند؛ نه آنکه بخواهد بیاحترامی کند یا منظور بدی داشته باشد، نه. صرفا خجالت میکشد و این واکنش اسد به خجالت است. آنقدر میترسد که یک شب دم سپیده، وقتی میخواستم یک تکپا تا مستراح بروم و بشاشم، پشت در اتاق نشسته بود و خیره به تاریکی به زندگی فکر میکرد، من هم از همهجا بیخبر در اتاق را باز کردم و اسد چنان از جا جهید و از زیر پای من جست زد و فرار کرد که شاشبند شدم. چیزی نمانده بود از ترس اسد قالب تهی کنم. عصرها وقتی کسی در اتاق نیست، پنجره اگر باز باشد، بدون آنکه تنهاش به گلدانها بخورد یا به چیزی آسیب بزند، وارد اتاق میشود و کف اتاق زل میزند به نقاشیهای آویخته از دیوار، لباسهای آویخته از تخت، کاغذ و کتابهای پخش زمین. کمی با خودش خلوت میکند. شاید به آرزوهای از دست رفتهاش فکر میکند. به اینکه ای کاش در مدرسه علوم و فنون جادوگری گربهها پذیرفته میشد و یاد میگرفت خودش را شبیه آدمها کند تا لازم نباشد از این و آن پیشته و چخه و حرامزاده و بیوفا بشنود، لگد بخورد، استرس بریده شدن دم داشته باشد و برای لقمهای غذا پشت پنجرهی یک مشت گشنهتر از خودش میومیو کند. یا شاید به یاری فکر میکند که رفت و نفهمید اسد چه افسونگر پر رمز و رازی است. به شبی که میومیوهای سرخوشانهش خواب را از اهل خوابگاه گرفته بوده و به اینکه آن گربه نرهی بیشرف حالا با چه کسی لاس میزند. از همین فکر و خیالهاست حتما که انقدر لاغر شده و میلش هم به غذا نمیکشد. کلید که میاندازم و در را که باز میکنم، میوی زیر و نازکی میکشد، میپرد روی صندلی، بعد روی طاقچه و بعد از اتاق میزند بیرون. امروز هرچهقدر تعارفش کردم قبول نکرد بیاید داخل و گپی بزنیم. من هم از جا بلند نشدم راستش را بخواهید. راستش ترسیدم اسد دوباره بترسد و پا به فرار بگذارد. نمیخواستم آرامش نیمبندش را بههم بزنم اما حالا که فکر میکنم شاید با خودش گمان کرده تعارفهایش از این شابدالعظیمیهاست، وگرنه مرتیکه بلند میشد و احترامی میگذاشت. شاید فردا کمی شیر برایش خریدم. چای که دوست ندارد علیالظاهر.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر