۱۳۹۲/۱۰/۵

۳.سه

   نمی‌دونم چی باید بگم. چی باید بنویسم. تزلزل روانی رو قشنگ احساس می‌کنم. گیر کردن بین دو تا کاری که نمی‌دونم کدومش درسته، کدوم غلط. ری‌اکشن‌های عصبی بی‌دلیل. یه رفتاری که مادرت رو ناراحت کنه و بعد پشیمونی به‌خاطر رفتاری که انجام دادی، که اشتباه هم نبوده. همین می‌شه. وقتی نمی‌دونی چی درسته و چی غلط، وقتی نمی‌تونی به سنت‌های دیرینه‌ای که برای مردم کشورت مقدس شمرده می‌شن پای‌بند باشی و وقتی نمی‌تونی قبول کنی که این سنت‌ها درستن، چون می‌دونی که هیچ دلیلی برای درست بودنشون نیست، نمی‌تونی کنار بیای با جامعه. با خانواده، با معلم‌ها، با هم‌مدرسه‌ای‌ها. کارت می‌شه عذاب کشیدن، شب تو جا گریه کردن. گنگ می‌شی. خشم،‌ احتمالا، تنها حسی می‌شه که تجربه خواهی کرد. خشم از نفهمیدن دور و بری‌ها، خشم از به خایه حواله کردن مسائل توسط دور و بری‌ها. خشم از توصل به دین، خشم از آسیب رسوندن بقیه به خودشون، به خاطر یه خیالی که وجود خارجی نداره. و در نهان وجودت،‌ خشم از این‌که، مقبول نیستی توسط اطرافیانت؛ و حزنی که دائمیه. حزنی که با وجودش، ممکنه گاهی، لبخند نصف و نیمه‌ای به زور بچسبونه خودش رو به لب‌هات.
  اما، این اوضاع داغون، لذت بخشه برای من. شاید هم من، یه کیس برای یه روانشناسم که افتادم اینجا. شاید حتی جام اینجا نیست، که اینجا نیست و این رو می‌دونم. اما جام کجاست؟؟ نمی‌دونم. می‌دونم هرجای دیگه‌ای هم که برم،‌ بازم همین اوضاع و احوالمه، به هزار و یک دلیل. مردم جای دیگه‌، مگه چه‌قدر قراره تفاوت کنن با مردم این‌جا؟؟ بالاخره این چیزی که اینجا داره من رو عصبی می‌کنه،‌ همون چیزیه که تو همه‌جای دیگه دنیا هم هست. حالا یه کم قوی‌تر و ضعیف‌تر. پس جای من کجاس؟؟ تو همین دنیای مجازی باید ویلون باشم. تا یکی مثل پ گیر بیارم. یه جا مثل توییتر و چندتا آدمم اونجا گیر بیارم. شایدم جام واقعا این‌جاها نیست. شاید جام تو یه دنیای ساختگی تو ذهنمه. یا یه همچه جایی. شایدم تیمارستان. کسی نمی‌دونه. خودمم که طبق معمول، نمی‌دونم خب.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر