ببین عزیز من، تعارف که نداریم، نوشتن یعنی تمنای خوانده شدن. به جز یادداشتهای قدیمی فیسبوک و صفحاتی وسط دفترچه یادداشت و آن متنی که پسپریروز با عصبانیت تایپ کردم و اول و آخرش فحش و لیچار بود به این و به آن. از اول شروع میکنیم. ببین عزیز من، تعارف که نداریم، انتشار یعنی تمنای خوانده شدن؛ وگرنه آدم مرض ندارد بهجای فیلم دیدن و موسیقی گوش کردن و خوراکی خوردن و قدم زدن و چشمچرانی و خواب، خودکار توی دستش بگیرد و درختهای مظلوم جنگلهای برزیل را قربانی کند. درختهای صنعت کاغذ را از شعبهی برزیلی آمازون تهیه میکردند دیگر؟ روی کاغذ نوشتن البته سنت قدیمیتری است، دقیقا مثل توی وبلاگ نوشتن اما وقتی میبینید کسی هنوز وبلاگ مینویسد باید به این نکته پی برده باشید که احتمالا چندان مطابق با معیارهای زمانه پیش نمیرود و در این عدم تطابق افتخاری که نیست هیچ، بعید نیست سرشکستگی هم باشد بابت ناتوانی از همگام شدن با تکنولوژی و فضای روزآمد؛ لذا نباید چندان تعجبی هم برایتان داشته باشد که طرف هنوز هم خودکار توی دست، استخوان انگشتهایش را به درد میاندازد که چیزکی بنویسد برای خودش توی دفترچه یا برای کسی و بگذاردش توی پاکت نامه و یکجوری به دست مخاطب برساندش (این عادت نامهی کاغذی نوشتن چنان ور افتاده و ریشهاش سوخته که هر از چندی وقتی برای پست یک نامه سری به دفاتر پست میزنم مسئول پشت باجه با چشمهایی از حدقه بیرون زده نگاهم میکند و میپرسد نامه؟ یک جوری که انگار نامه کاغذی اختراع جدید بشر است و تا به حال به گوش مبارک نرسیده کسی نامه نوشته باشد).
عرض میکردم. انتشار یعنی تمنای خوانده شدن. از بچگی به بعد خوب به خاطر داریم که میگفتند انسان حیوان ناطق است. یکی از این خردمندهای پیر و ریش فرفری باستان این حرف را زده. ناطق هم که یعنی آنکه نطق میکند. نطق هم که نیازمند کلمه است. کلمه هم که ابزار برقراری ارتباط است. انسان حیوانی است که ارتباط برقرار میکند و برای این برقراری ارتباط از کلمه استفاده میکند. دادا! اختراع دوباره چرخ به دست جوان ایرانی. خلاصه، آدم بیکار نیست ابزار را دست بگیرد توی هوا بچرخاند که. شما ساعت یک بعد از ظهر وسط خیابان چراغ قوه روشن میکنی؟ حالا این روزها به جای چراغ قوه از فلشلایتِ گوشی، تلفن همراه، همان زهرماری که برای اشاره به آن وسیله ازش بهره میبرید و در دایره واژگان شما پذیرفتهتر است، از آن استفاده میکنند همه. شما زیر نور آفتاب فلشلایت گوشی روشن میکنی که جلوی پا را ببینی یک وقت توی چاله نیافتی؟ اگر پاسختان به این پرسش مثبت است، هیچی؛ وگرنه کلمه و نوشتار هم همان. آدم وقتی به کارکرد یک ابزار احتیاجی ندارد، از آن استفاده نمیکند. خیلی تمیز گوشه جعبه ابزار به حال خودش رهاش میکند.
پس لطفا بپذیرید انتشار تمنای خوانده شدن است تا من لازم نباشد بیش از این قضیه را کش بدهم و لقمه را دور سرم بپیچانم صرفا برای اینکه رک و پوست کنده، عین بچه آدم نگویم من مینویسم و منتشر میکنم چون دوست دارم کسی این چیزها را بخواند و در من خواست خوانده شدن وجود دارد؛ حالا هرچقدر هم این را هزارجا قایم کرده باشم که چشم خودم هم به موضوع نیافتد یا مثلا پای پستهای کانال تلگرامی ننویسم @فلانقبرستون که حوصله افراد کمتری بکشد کانال را باز کنند و خدای نکرده دکمه join آن پایین را هم لمس کنند؛ هرچقدر هم که با خودم بگویم و مطمئن باشم صدی هشتادتای این چیزها به درد خواندن نمیخورد و روی کاغذ چاپ کنی بدهی سبزیفروش محل، یک کیلو سبزی آشی لای این چیزها نمیپیچد برای مشتری.
نوشتن توی وبلاگ، فیالحال، مخصوصا در ایران و فضای فارسی زبان، دهن کجی کردن به این تمناست. نشانه بارز باقی ماندن در دورهای دور که دورانش سرآمده، کاشتن بذر در بستر مرده. توپ زدن در باشگاه خالی با توپ خیالی است. گیر کردن بین خود و دست بالا ده پانزده خوانندهای که شاید حوصله کنند چیزی بخوانند و بعد ساکت از کنارش بگذرند. گیرد کردن بین خود و خود. من خودم هم ساکت از کنار یادداشتهای وبلاگی میگذرم. همین منی که شیفته وبلاگها بودهام و هستم و هرروز هفت هشتتا وبلاگ را چک میکنم. نه من برای دیگران چیزی می نویسم و نه دیگران برای من. توی خودمان گیر افتادهایم و آنی که کار درستتر است، بهتر میشود و منی که نیستم، در جا میزنم؛ اگر عقبگرد نکنم. اینطور میشود که عاقبت لن ترانی است و تمنا سوزی.
یکی دو سه سال پیش دستی به سر و روی حساب کاربری فیسبوک میکشیدم و درباره خودم، آن یکی دو جمله کوتاهی که زیر نام نمایش داده میشود، نوشتم «ژاژخا و بر عبث پاینده». حالا حکایت این نوشتنهاست. در صفحهای که بیشتر شبیه دفترچه یادداشت آنلاین میماند. انتشار اگر تمنای خوانده شدن باشد، نوشتن تخلیه زخم است از خونابه، فریاد است پس از پیروزی بعید تیم محبوب، سرفه است برای گلوی گرفته، دویدن است با پای برهنه روی چمنهای خیس. یک جوری خاصی از لذت بردن است و اشتغالی برای نادیده گرفتن بیهودگی همهچیز و همهکس از ازل تا ابد. اقدامی است برای کسب اطمینان از بودن، تثبیت بودن. همین میشود که من با تمنای خوانده شدن و اشتیاق به بازخورد (که در نهایت باز هم اشتیاقی شخصی است برای فهمیدن ضعف نوشتهها و چارهاندیشی برای بهبود نوشتههای بعدی؛ یک جور سرگرمی که خوراک بیشاندیشی باشد، خیال فکر مفید را به سر بیاندازد و البته خواننده احتمالی را هم پس نزند. مدل دمدستی این دیالکتیک و این چیزها)، از این تمنا و اشتیاق چشم میپوشم برای لذت، درمان و گذار.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر