رازها، همه جا وجود دارند. چند خیابان بالاتر.
آخر این پسکوچهی بنبست. پشت پنجرهی طبقهی هفتم این ساختمان. در فضای پشتی آن
ساختمان. در مغز این آقایی که در سکوت از کنارمان گذر کرد. داخل کیف آن خانمی که سیگاری
به لب داشت. کنار دستهایمان. حتی به فاصلهی چند میلیمتر دورتر از ما. در نهایت
تاسف، ما آنها را نمیدانیم. شاید خوب دقت نمیکنیم؛ شاید خوب احساس نمیکنیم؛
هرچه هست، کمبودی وجود دارد.
به من دروغ نگویید. من خود گرگ هستم. در لباس میش. پیشتر تاکید کرده بودم. من خوب میدانم بر خلاف اینکه میگویید:«کمبود مهمی نیست؛ رازهای دیگران به ما چه ربطی دارد؟»، در نهان میسوزید و رو به مرگ قرار دارید از ندانستن این راز. آرزویتان این است که راز آن آقای محترم کلاه به سر را بدانید. من خوب میدانم وقتی به آن ساختمان بلند نگاه میکنید، چه فکری در سرتان میچرخد. «ای کاش میتوانستم بدانم پشت آن پنجره چه میگذرد. ای کاش می توانستم به محوطهی پشتی این ساختمان راه پیدا کنم تا ببینم چه رازی آنجا نهفته است» همهی شما دوست دارید بدانید زیر آن لباس براق و قرمز رنگ بانوی درخشندهی مهمانی نیمهشب، چه رازی نهفته است. و دوست دارید بدانید در مغز آن بانو چه رازی است. در کشوی وی، زیر تشک وی چه چیز پنهان است؟
به من دروغ نگویید. من خود گرگ هستم. در لباس میش. پیشتر تاکید کرده بودم. من خوب میدانم بر خلاف اینکه میگویید:«کمبود مهمی نیست؛ رازهای دیگران به ما چه ربطی دارد؟»، در نهان میسوزید و رو به مرگ قرار دارید از ندانستن این راز. آرزویتان این است که راز آن آقای محترم کلاه به سر را بدانید. من خوب میدانم وقتی به آن ساختمان بلند نگاه میکنید، چه فکری در سرتان میچرخد. «ای کاش میتوانستم بدانم پشت آن پنجره چه میگذرد. ای کاش می توانستم به محوطهی پشتی این ساختمان راه پیدا کنم تا ببینم چه رازی آنجا نهفته است» همهی شما دوست دارید بدانید زیر آن لباس براق و قرمز رنگ بانوی درخشندهی مهمانی نیمهشب، چه رازی نهفته است. و دوست دارید بدانید در مغز آن بانو چه رازی است. در کشوی وی، زیر تشک وی چه چیز پنهان است؟
رازها قدرتمنداند. توانایی تخریب صاحبانشان را به دوش میکشدند؛ و این از
علل تحریککننده بودن آنهاست. میتوانی با آگاهی از رازی، فردی را به بردگی خود
درآوری و این، طبیعت انسان است که از این قدرت لذت ببرد. دیگر آنکه، انسان دوست
ندارد چیزی بر وی پوشیده بماند. کنجکاوی، این حس دوستداشتنی، ما را هرچه بیشتر
نسبت به آگاهی از رازها مشتاق میکند و کافیست پی ببریم رازی وجود دارد. تا از آن
راز آگاهی نیابیم، ول کن معامله نیستیم. تنها با آگاهی از راز موجود، آن موجود
سرکش وجودمان آرام میگیرد و مغز لذتی وصف ناشدنی را تجربه میکند. لذتی گاهی همپای
ارگاسم و گاهی بارها برتر از آن. حتی محرک اصلی دانشمندان هم همین رازهایند. شنیدهاید
که، آگاهی از رازهای جهان بشریت و این قبیل حرفها. برای یک voyeur هم، آگاهی از رازی که پشت در اتاقخوابها پنهان
شده، ارزشمندتر از دیگر رازهاست. ولی من فکر میکنم، همهی ما، همهی رازها را
دوست داریم. برخی را بیشتر، برخی را کمتر.
رازها (اگر جانب احتیاط را رعایت کنیم و نگوییم مهمترین) از مهمترین مسائل موجود در جهاناند. اما ما دقت کافی نداریم، حساسیت کافی نداریم. به هر حال از کمبود چیزی رنج میبریم و سپس در روزْمرگی خود غرق میشویم و تنها از ندانستن رازها میسوزیم. پی رازها نمیرویم و در نهایت تاسف، از ندانستن آنها رنج میبریم.
رازها (اگر جانب احتیاط را رعایت کنیم و نگوییم مهمترین) از مهمترین مسائل موجود در جهاناند. اما ما دقت کافی نداریم، حساسیت کافی نداریم. به هر حال از کمبود چیزی رنج میبریم و سپس در روزْمرگی خود غرق میشویم و تنها از ندانستن رازها میسوزیم. پی رازها نمیرویم و در نهایت تاسف، از ندانستن آنها رنج میبریم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر