۱۳۹۳/۲/۳۱

۲۸. سم مهلک



  پسر، کنار حوضچه‌ی کوچک و کثیف نشسته بود و به صدای فروریختن آب‌فشان گوش می‌داد. خسته بود، همچون همیشه. این خستگی شاید از جثه‌ی ضعیفش نشات می‌گرفت و شاید از کم‌خوابی‌هایش؛ شاید هم دلیلش سیگار کشیدن بود؛ سیگارهایی که در نوجوانی آتششان زده بود، هنوز هم می‌زد و نمی‌دانست این صدای زبر کشیده شدن گوگرد قرمز بر روی سمباده، تنها محدود به دوره‌ی نوجوانی‌اش خواهد شد یا به هنگام جوانی و پیری هم، هنوز این صدا و صدای سوختن کاغذی که در پی داشت را خواهد شنید یا نه. همین‌طور که کنار حوضچه نشسته بود و به خستگی‌اش فکر می‌کرد، پکی عصبی به سیگار زد؛این پنجمین سیگار پیاپی بود، سیگارهایی که هر یک با آتش قبلی روشن شده بودند. حجم زیادی از دود را بلعید و کمی را هم بیرون فرستاد، آن‌قدر که پیش از به اتمام رسیدن ثانیه محو شده بود. ناگهان بدنش گر گرفت. قطره‌های عرق از جای جای بدنش بیرون ریختند. بازدمش به سختی از شش بیرون می‌آمد آمد. سیگار نیم‌کشیده را به سوی حوضچه پرتاب کرد و از جا بلند شد. سرگیجه داشت. تمامی دکمه‌های پیراهنش را باز کرد و اجازه داد که باد مخالف هنگام راه رفتن، سینه و شکم عریانش را نوازش کند. عصبی بود. ترسان از این‌که نیکوتین، بیش از اندازه به بدنش راه یافته باشد. در مسیر کوتاه پارک تا خانه، هزاران فکر از سرش عبور کرد. هزاران احتمال. خسته‌تر بود و ناتوان در تفکر و تصمیم‌گیری. به سوی خانه می‌رفت اما مسیر را، نه از روی آگاهی، که از روی غریزه می‌شناخت. به سختی کلید انداخت و در باز کرد. حالت تهوع داشت. عریان شد. دستانش را با آب سرد شست و صورتش را خیس کرد. وقتی بوی سیگار روی دستش را احساس کرد، حالش بدتر شد. با همان رطوبت باقی مانده، بدنش را مرطوب و خنک کرد. خواست چیزی بخورد، اما نمی‌توانست. همه‌چیز برای او دافعه داشت. به نور سفید مانیتور خیره شد. نور  چشمش را اذیت کرد و روند تهوع را تسریع. چند لحظه بعد، کیموس نارنجی رنگ معده‌اش، نیم‌هضم شده در برابر چشمانش خودنمایی می‌کرد و بوی گندش، قدرت تصمیم‌گیری را بیش از پیش از وی سلب کرده بود. طاق باز دراز کشید. شکمش را ماساژ داد و در همین حین تصمیم گرفت دیگر سیگار نکشد. چند دقیقه بعد، باز هم صدای عوق زدن و بیرون ریختن محتویات بد بوی معده‌اش، دستشویی کوچک را پر کرده بود. حال بهتری پیدا کرد.
چند روز بعد، در حالی که می‌خواست پول مجله را به دکه‌دار پرداخت کند گفت:«یه چلچراغ، دو نخ وینستون قدیمی. یه قوطی کبریت.»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر