۱۳۹۸/۳/۲۶

۱۱۴. خب، خب، باشه.

زندگی کردن روی خط گذشته. ده سال تکرار ۲۵ خرداد. هیچ. الان؟ لطفا؟ خب، می‌دانم، می‌فهمم، درد داشته، گذشته تاریخی است، بخشی از هویت ما را - آن هم نه تمامش را و نه تماممان را - می‌سازد. می‌دانم نباید گذشته‌زدایی کرد. نباید گذشته را از بین برد. قبول. حالا می‌شود بگویید کجای کاریم؟ بعدش چه کردیم؟ الان می‌خواهیم چه کنیم؟ الان باید چه کنیم؟ کجا می‌رویم؟ ملزوماتمان چیست؟ «حماسه خس و خاشاک». بله، طوفانی هم به راه انداختیم آن روزها. حالا چه؟

آخ آن روزهای فلان دوره چه قدر طلایی بودند. نظرم همین است. الان؟ همه‌چیز به سیاهی می‌زند، مثل یک تکه گه که سوزانده شده. وای، فلان دوره. آه، فلان دوره. ای کاش، فلان دوره. خب، خب، خب. این دوره چی؟ همین حالا؟ فلان دوره برای امروز چه داشت؟ هی تکرار؟ هی چرخ چرخ دور میدان؟ این شهر هیچ خیابانی ندارد؟ این مدفوع سوخته را باید بگذاریم به دیوارها بماند؟ با چیزی نباید تراشیدش؟ با چه باید شستش؟ این گه‌دانی موصوفه را چه کنیم دقیقا؟ پشتک و وارو بزنیم درش؟ برویم جای دیگر؟ چیزی جایش بسازیم؟ یک چیز براق؟ براق؟ آخ گفتی براق. مثل طلا. آه، آن دوره‌ی طلایی رنگ.

یادت هست یک روز؟ چه قدر خاطره؟ خسته نشدی؟ خب، بعدش چه؟ نتچ، بگذار این یکی را هم تعریف کنم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر