۱۳۹۷/۱۰/۲۱

۱۰۵. شاید شد

پیش‌بینی همیشه اغراق‌آمیز است. از بدی‌ها تصویری تیره‌تر از واقع می‌سازد و به خوشی‌ها جلوه‌ای رنگین‌تر می‌بخشد؛ همان بلایی که با تدوین و اصلاح رنگ در سینما سر تصویر می‌آورند - آن ابزارها عینیت خارجیِ رویاپردازی‌های ذهنی و تصویرسازی‌های درونی آدمی‌اند. همین است که در تصور، آن‌چه در پیش است جهنم است و این خوب است. آدمی را برای هر کثافتی آماده می‌کند و گذر از بحران را ممکن می‌سازد. هرچه نباشد پیش از مواجهه حقیقی، بارها و بارها مواجهات ذهنی صعب‌تری را پشت سر گذاشته است.

همین است که در حقیقت، آن‌چه خوش است مزه چندانی ندارد. خوشایندِ رویا و تصور با آرمان پیوند دارد و آرمان به ماهیت، عددِ حدِ ریاضی‌ست: جایگاهی که به سوی آن میل می‌کنی ولی هرگز بدان دست نمی‌یابی. همین است که هر خوشی با حسرتی مرکب است.

پیش‌بینی از جنس اتوپیاست و رویا پروازی بلند است از جنس بلندپروازی ایکاروس و این هر دو از جهان واقعیات منفک‌اند و گسسته. بدین وصف شگفت نیست که رویاپرداز تلخ کام باشد؛ چه، هیچ چیز هرگز بر مسیر دقیق خط‌کش وی پیش نمی‌رود. او ذره ذره خاکسترپوش می‌شود. مومِ بال‌ها می‌سوزد و جانش را فرا می‌گیرد. رویاپرداز می‌فهمد - اما نمی‌پذیرد - که از امر عادی گریزی نیست و با این فهم گلاویز می‌شود؛ جایی از این فهمِ پذیرش ناپذیر سخت می‌لنگد، اشکال بزرگی در این انگاره بنیانش را سخت سست می‌سازد.

رویا آغشته به سم است، سم امید. رویاپرداز مسموم امیدواری است. چنان  سرشار که هیچ غثیان و دیالیز تصفیه‌اش نتوان کرد. رویاپرداز آرمان‌گرا با تمام تلخی امید آن دارد که دست آخر نه آرزوها که آرزویی به حقیقت بدل شود؛ که برای یک بار کارزار واقعیات سمت و سوی خط‌کش او را بپیماید و جهان به تدوین تصویر او رنگ بگیرد تا آشکار شود امر عادی، قطعی نیست.

آرمان به حسرت و امید تنیده است.

***

پی‌نوشت: ‏متن پدیده عجیبی است؛ مخصوصا وقتی در نقش نویسنده ظاهر شوی. تا جایی از کار تو به واژه‌ها نظم و ترتیب می‌دهی، تو فرمانده‌ای؛ از جایی به بعد متن مسیر خودش را می‌رود، واژه‌ها خود جایگاهشان را پیدا و انتخاب می‌کنند.
در نهایت؟ متن خودش را آفریده، جایی دورتر از آن‌جا که قصد داشتی.
من این یادداشت را به قصد مرثیه و فحاشی آغازیدم و از میانه، متن سوی دیگری رفت و حتا در چارک آخر باز هم تغییر مسیر داد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر