۱۳۹۲/۱۲/۲۲

۱۵. موجود سیاه پست رذل

یک سیاهی، یک موجود ناشناخته‌ی بسیار آشنای مخوف. یک سیاهی که بی شباهت با سیاهی در برابرت گام بر می‌دارد و در میان همگان همگن می‌شود و تفکیکش ناممکن. این سیاهی که نمی‌دانی چه رنگ است؟ ظاهر باطنش، خموده است با چشمانی از حدقه بیرون زده و کیسه‌آب‌هایی پر و پلک‌بالای کشیده، قوزی بر پشت و پاهایی لنگ دارد و نفس نمی‌کشد که خرخر می‌کند هم‌چون یک کامیون فرسوده چند‌ ده ساله. این سیاهی که می‌رود و می‌آید و هرآنچه می‌خواهد می‌کند و کس نمی‌بیندش، که همگن می‌شود با همگان هماره. باطنش هر از گاهی، خون استفراغ می‌کند، خونی که به سیاه و قهوه‌ای متمایل است هرچند سرخی‌اش پیداست، آمیخته به گند و کثافت و بوی تعفنش، بوی تعنفش... اوففف. گاهی با مسترهاید مقایسه‌اش می‌کنم، قدیس به نظر می‌رسد برایم مسترهاید در قیاس با این سیاهیِ بی‌رنگِ همگن با همگان ِخموده قامتِ باطنی. مریضی ذهنش، از دور پیداست. از ده فرسنگی و بلکه صد فرسنگی، می‌توانی بخار ناشی از مرض ذهنش را ببینی که سرش را احاطه کرده. زائده‌هایی که به ذهنش آویزانند و حاصل این مریضی بدخیم ‌ِ بدشگون‌اند. خوراک روحش تخم گندیده‌ی مرغان جنگیست که در قفسی کیپ هم نگهشان می‌دارد. خوابگاه باطنش با خلایش، یکی است. همان جا که می‌شاشد و می‌ریند به خواب می‌رود و می‌خورد و می‌آشامد. وجودش مزاحمت برانگیز است، اما همگن است با این همگان و این همگان توان فهم مزاحمتش ندارند، یا که خود هم‌چو او و شاید با او در مزاحمت همکارند؟ نمی‌دانم. آن باطن هیکل قناصش. سراسر اذیت است و سیاهی‌ای بدرنگ و تیره اما نادیدنی،حتی اگر با همگان نیامیخته باشد هم. آن سیاهی کثیف که در ظاهر درخشان و تمیز است سینه ستبر اما باطنش چنان که ذکرش رفت.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر