۱۳۹۷/۸/۱۷

۹۸. اگر باز عشق پیشه کنم چه؟

تو فکر کن چندی به عاشقی می‌گذرانی - به وصال رسیده یا نرسیده اهمیتی ندارد که خارج از کلیت بحث است - و سطوری می‌نویسی این‌جا و آن‌جا از حال روزگارت و گذشت زمانت و جریان درونت، اندکی به خفا و اندکی به عیان.

می‌گذرد آن روزگار و احوال و می‌گذرانی چندی به دور از هیاهوی آن‌چنان با فراز و فرودی روزمره که به‌هرروی فاقد چنان خواص است. این نیز بگذرد و در پس آن دیگر بار دچار می‌شوی به دیگری. پخته‌تر شاید، ای بسا عاقلانه‌تر و حتا سنجیده‌تر و بعید نیست آمیخته با تفاوت‌هایی. به قدر دفعه یا دفعات پیش یا کم‌تر یا بیش‌تر، ارزش‌مند و درخور توجه اما به‌هرروی.

تو گذشته‌ای داری در خفا و در عیان و چون دچار باشی لاجرم باید صداقتی پیشه کنی؛ دست‌کم در بروز آن‌چه بر تو رفته و ثبت شده در عیان (اگر قصد کنی و توانا باشی تا پنهان کنی آن‌چه بوده در نهان، که این خود محلی است از اشکال).

و اضطراب و ترس خواهی داشت از آن‌که محبوب ببیند و بخواند و بفهمد و از تو به دل بگیرد و نزد تو او را به خود ارجح بداند و سرمایی به قلبش رسد از آن توی پیش‌ترها، گمان کند که «مباد من بازیچه‌ای باشم نزد او (که تو باشی) و مباد که در سخنش غش باشد و مباد که کذب و حیلتی به کار بسته باشد و مباد... و مباد... و مباد...»؛ نخواهی؟ وگر سرپوش گذاری و بیان نکنی خیانت کرده‌ای و خیانت مگر نه جنایتی‌ست در حق عواطف و محبوب و مگر نه بلایی است ویرانگرِ دچار بودگی؟

می‌پرسی چاره کجاست و می‌رسی بدانجا که دلی در دست بگیری - دلی که زمانی در سینه داشتی و برحسب قاعده محبوب باید آن را با خود ببرد - و آن دل به شوریدگی دریا می‌زنی (و در دچار بودگی چه دریادیده‌ای می‌شود این دل از فرط شوریدگی) و می‌نشینی به انتظار که تلخ است و شهد آرزو می‌کنی. چون شهد بیابی آن ماجرایی است و اگر تلخ بمانی ماجرایی دیگرگونه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر