۱۳۹۵/۹/۱۹

۷۷. نامه‌ای برای ماه‌پیشانی

سلام ماه پیشانی!
دیشب باز هم یک ملاقات دیگر را به هم زدی. به بهانه این‌که سرماخورده‌ای و حوصله هیچ‌چیز نداری. من که جسارت ناراحت شدن از دستت را ندارم. حقی هم ندارم که برخلاف خواسته‌ات فعلی انجام دهم. کمی استراحت کن، حتما حوصله‌ات سر جایش خواهد آمد.

ماه‌پیشانی! حالا که تو نیامده‌ای من در تاریکی عصر در حال قدم زدنم و با تویی که در کنارم نیستی صحبت می‌کنم و آهنگ گام‌هایم را هم‌آهنگ با گام‌های نبوده‌ی تو می‌کنم. رهگذران آن‌قدر مشغول خودشان هستند که به من بی تو اعتنایی نداشته باشند.

 هوا سرد است ماه پیشانی؛ تاب آوردنش کار هرکسی نیست. در نبودت به کافه‌ای می‌روم. روبه‌روی صندلی‌ای که روی آن ننشسته‌ای، می‌نشینم و به چشم‌هایت که آن‌جا نیست نگاه می‌کنم. به‌جایت قهوه‌ای می‌نوشم و با تویی که به پشتی صندلی روبه‌رویم تکیه نزده‌ای صحبت می‌کنم و به صدای تو که در فضا طنین نیانداخته گوش می‌سپارم. نترس ماه‌پیشانی، نمی‌گزارم دیگران فکر کنند دیوانه‌ام و سلامت عقلم را از دست داده‌ام.

هوا تاریک شده ماه‌پیشانی. نبودنت باید کم کم بازگردد مبادا دیرش بشود. در را برای نبودنت باز می‌کنم تا پیش از کن از کافه خارج شود. منتظر یک تاکسی مطمئن می‌مانم تا نبودنت را راهی خوابگاه کنم و تا رسیدنش دلم مثل سیر و سرکه بجوشد. خودم هم راهی خوابگاه می‌شوم و در این سرمای استخوان‌سوز این شب لامروت به بودن در کنار نبودنت فکر می‌کنم.
ماه‌پیشانی! نیستی اما بودن در کنار نبودنت هم لذت بخش است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر