۱۳۹۲/۱۰/۲۲

۷. سکوت، سکوت ...

 من خیلی حرف نمی‌زنم. چرا که دو گوش دادند و یک دهان، یعنی دوچندان که می‌گویی، بشنو. چرا که تا مرد سخن نگفته باشد، عیب ریدنش نهفته باشد. چرا که، تو مکالمات روزمره، حرفی ندارم برای گفتن، نمی‌تونم از تو دیتابیس مغزم، چیزی بکشم بیرون که مربوط به مکالمه باشه؛ مثلا می‌گه:
«هوا چه خوبه!»
-«آره»
«من همچین هوای بارونی‌ای رو خیلی دوس دارم!»
-«منم»
خب همین هم هست، من هم هوای بارونی رو خیلی دوست دارم و چی ‌می‌تونم جواب بدم جز «آره» و «منم». نمی‌تونم بیش‌تر از این چیزی بگم و مخاطب ناراحت می‌شه. یا مثلا تو جمع‌های فامیلی، همه یا دارن غیبت کسایی رو می‌کنن که من تا حالا یکی دوبار باهاشون سلام کردم فقط، یا اینکه اگرم بشناسمشون، برام غیبت کردن درباره‌اش مهم نیست. منظورم اینه که، خب که چی؟ یا دارن درباره فولان پیج مزخرف فیس‌بوک حرف می‌زنن، یا فولان فیلم کمدی درجه سه (دست‌کم از نظر من) هالیوودی، یا درباره یه مشت مسئله دیگه‌ای که من نمی‌تونم از توش حرف در بیارم. اگر هم به صورت کاملا دور از انتظار و اتفاقی، یه چیزی بشه که من هم بتونم نظر بدم، از اون‌جایی که نظر من مخالف اکثر انظار می‌باشد، به همه بر می‌خوره، البته که من برام مهم نیست که بهشون بر می‌خوره یا نه؛ اما اینکه وقتی من حرف نمی‌زنم می‌آن گیر می‌دن که «فولانی چرا گوشه نشستی؟ چرا چیزی نمی‌گی؟ چرا ساکتی؟ {چرا کوفت، چرا درد، چرا زهرمار} » و وقتی که من حرف می‌زنم  بهشون بر می‌خوره برام جالبه. این‌که انتقاد پذیر نیستن.
دیگر دلیل این‌که، من تو سکوت خودم، راحت‌ترم، راحت تو مغزم برای خودم اون موزیکی که دوست دارم رو پخش می‌کنم، اون دنیای تصوراتم رو که توش شادم می‌سازم و درباره انتقادایی که می‌تونم بکنم از حرف‌های اطرافیان فکر می‌کنم. من تو سکوت، متمرکزم، برا همینه که تازگی شبا یکی دو ساعت بیدار می‌مونم که درس بخونم، چون راحت‌تر می‌فهمم. اوج فعالیت دوست‌داشتنی مغزی من، زمانیه که همه چی ساکته، هر چی به سکوت نزدیک‌تر باشم، راحت‌تر تمرکز می‌کنم. بحث موسیقی جداس البته، اینجا قاطیش نمی‌کنم.
آدمی باید حرف بزنه، همه حرف می‌زنن. من از اوناییم که تو تنهاییم،‌ بلند بلند با خودم حرف می‌زنم، یا با یه مخاطبی که وجود خارجی نداره اما برای من مثل بقیه چیزا واضحه. حتا خیلی اوقات متوجه می‌شم که تو اتوبوس دارم با خودم حرف می‌زنم، یا تو خیابون دارم می‌خندم از حرفی که با خودم زدم. اما سکوت برای من بهتره، آروم‌تره، جای مانورش بیش‌تره؛ کسی هم ازم دلگیر نمی‌شه و با وجود این‌که من به ناراحتی و دل‌خوری دیگران اهمیت نمی‌دم، بهتره که دل‌گیرشون نکنم، چون آدم اجتماعی‌ای نیستم و روابطم خلاصه می‌شه تو همین آدمای صدی نودی مسخره‌ی دور و برم.

 هروقت خواستید، یا بزارید بگم هروقت با آدمی مثل من مواجه شدین، یه دقیقه سکوت کنین. باور کنید بیش‌تر ازتون خوشش خواهد اومد، و شاید شما هم تونستید تو اون شصت ثانیه سکوت، یه چیزی پیدا کنید که درباره‌اش با هم حرف بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر