این هم بیرونی که به لعنت خدا
نمیارزد. آن تو هم به لعنت خدا نمیارزد. توی بیرون هم به لعنت خدا نمیارزد. اما
آخر چاره چیست؟ بالاخره تو یا بیرون یکی را باید انتخاب کرد و اینجا و آنجا
دنبال لعن خدا گشت و پیدایش هم نکرد چون ارزشش را ندارد و وقتی ارزشش را ندارد
نیست اصلا که بخواهد جایی پنهان شده باشد تا پیدا شود و حواله دادش و فهمید نمیارزید.
قبلتر که بالای سر کتری ایستاده بود منتظر جوشیدن آب توی فکرهاش پی بهانه میگشت
و چنان لای بهانهها گم شد پاک فراموش کرد اگر آب بفهمد انتظارش را میکشی معطلت
میکند و مثل این چند ماه گذشته حتی یک قطره باران نمیبارد یا مثل حالا اندازه شش
استکان کمر باریک را سی دقیقه، سه ربعی لفت میدهد برای قل زدن و هی همینطور زل
زل به آب – بی تعجب از این همه وقت گذشته و شاید ته دلش یک کمی راضی از این همه وقت
گذشته – مینگریست و میدید خب توی یخچال چیزهایی برای خوردن پیدا میشود و باید
خوردشان وگرنه فاسد خواهند شد و حیف و هدر است، هیچکدام از لامپها هم نسوختهاند
و وسیلهای از کار نیافتاده. حوصله هم ندارد با کسی تماس بگیرد و کسی را ملاقات
کند توی این گرما و کسی هم حوصله ندارد او را ملاقات کند توی این گرما و اینجا هم
اصلا جایی نیست که بخواهد کسی را توش دعوت کند و اگر هم بخواهد چه کسی را اصلا
دعوت کند تا بعد بزند بیرون و مایحتاج پذیرایی تهیه کند. پس بهتر بود بماند تو و
چایش را بنوشد و همین طور که چای مینوشد با خودش مرور کند چه قدر خوب است حالا و
اینجا بودن و آن وقت آن بیرون نبودن. منتهی باید میرفت بیرون چون نمیشود همهش
داخل بود و داخل نشست و داخل ایستاد و فقط میشود همهش داخل خوابید چون اصلا نمیشود
بیرون خوابید. میشود گاهی بیرون نشست و بیشتر بیرون ایستاد و میبایست اینطور
باشد. تازه اگر همهش داخل بشیند و بایستد و بخوابد گوشتش فاسد میشود و استخوانهاش
میپوسد و پوستش میچروکد. بعد هم اگر نرود بیرون، آن هم توی این اوضاع که برق
نیست و اینترنت مثل کش تمبان شل و در رفته هی قطع میشود، اگر با این وضعْ به خصوص
نرود بیرون و یک وقت دنیا به آخر رسیده باشد و یا کسی توی دنیا باقی نمانده باشد
یا تمام همشهریها تصمیم گرفته باشند کوچ کنند و از شهر بزنند بیرون یا بیماری
مسری کشندهای به جانشان افتاده باشد و یکی یکی دمار از روزگارشان در آورده باشد و
یا حالا به هر نحوی دیگر شهر متروکه شده باشد و مانده باشد او و خود او، از کجا میخواهد
بفهمد و این پیروزی بزرگ را جشن بگیرد؟ از کجا میخواهد بفهمد بالاخره به مراد دلش
رسیده و خودش مانده و یک شهر تک و تنها بی هیچ مزاحم و بی هیچ سرخر و بی هیچ چشم
فضول که هی بگردد توی لباسهاش و ریشهاش و چشم و ابروهاش و کلید کند به آهنگ دم و
بازدمش و حریصانه بوی سیگار و عطر و تن و عرق ظهرماندهش را توی منخرین بکشد تا
مگر بتواند چیزی، چیزکی از زندگی او بکشد بیرون و سر در بیاورد این هیبت مقابل
دیدگانش با آن وضع غریب نیمقوز و تو رفته چی هست و چی نیست و حسرت بخورد نمیتواند
ناخنهاش را بکند توی تنش و فکر فرصت باشد تا ناخنهاش را بکند توی تنش در حالی که
او نشسته یا ایستاده و قطعا نخوابیده یا اگر چرتش برده و خوابیده دیگر قطع به یقین
دراز نکشیده و به خارش پهلوی چپش فکر میکند یا حواسش رفته به پشه گزیدگی روی
انشعاب رگ انگشت شست و انگشت اجازهش یا توی خیالش تبدیل شده به اسید معدهی ترشح
شده روی غذای شب مانده و ظهر بلعیده، در حال تجزیه اجزا جویده شده طعام یاد شده و
زور میزند بفهمد اگر او به جای خودش اسید معدهش بود از فرایند هضم لذت میبرد یا
مثل خودش نسبت به عمل خوردن برایش فرقی نداشت یا اصلا به همان اندازه علی السویگی
لمباندن غذا برای خودش، حالش از ریخته شدن روی غذا و بخار کردنش به هم میخورد و
اگر این آخری بود به هم خوردن حال اسید معده چه طوری میتوانست باشد مخصوصا وقتی
خود اسید معده توی حال به هم خوردن یک کارهای هست و حضور دارد و بدون او اصلا نمیشود؟
بالاخره یک جایی باید از خانه بیرون بزند تا بداند تمام ساختمانها برای او باقی
ماندهاند و میتواند هر جایی دلش خواست سرک بکشد و هر جا دلش خواست بشاشد و هر جا
خسته شد بخوابد اصلا و دیگر مجبور نباشد فقط داخل بخوابد و بتواند بیرون بخوابد یا
اصلا بتوان توی بیرون بخوابد یا دست کم دیگر بتواند هر داخلی که دلش خواست و دم
دستش بود به محض خستگی بخوابد و مجبور نباشد همه جا را پشت سر بگذارد تا به داخل
به خصوصی برسد و بخوابد با آن همه خستگی و خوابِ بدتر از قلاده سگ به گردنش افتاده
و هی همهجا خوابآلودگی را با خودش بکشد این طرف و آن طرف انگار که خواب مرگِ
همیشه منتظر و همراه و در آستانه و رخ نداده و حتما رخ دهنده باشد.
هرچند ترسها و نگرانیهایی هم
وجود دارد. مثلا اگر غذاهای توی شهر تمام شود باید چه طور خودش را سیر کند مخصوصا
وقتی هرچهقدر هم خودش را جای اسید معده بگذارد نمیتواند سنگ و سیمان و چوب را
هضم کند و جای غذا به تنش قالب کند حتی اگر فرض محال بگیرد وقتی خودش را جای دندان
میگذارد بتواند این سنگ و سیمان را بجود و برای عملیات اسید معده آمادهشان کند
هرچند میتواند نگرانی بی خودی باشد چون بالاخره هر چه قدر خودش را جای اسید معده
بگذارد باز دست آخر اسید معده که نیست و درست نمیداند اسید معده چیست و چه طوری
است و او درباره خودش هم ابهامات و اشتباهاتی دارد و بعید نیست که سهل است و یقین
است که قطعی است نمیتواند هرگز درست و دقیق بداند اسید معده چه طوری است و در
شرایط به خصوص چه رفتاری ازش سر میزند و از پس چه کارهایی بر میآید و بر نمیآید
و ممکن است تواناییهای به خصوص خودش در وقت اسید معده بودن از یادش رفته باشد
همان طور که تواناییهای به خصوص خودشِ خودش هم از یادش میرود گاهی و بعضی رفته
است اصلا و چنان هم رفته که انگار اصلا از اول نبوده و شاید دیگر اصلا نباشد اما
خب نمیداند هست یا نه چون یادش نمیآید که چه چیزی از یادش رفته است و این هم
البته بدیهی است چون اگر یادش میآمد که چه چیزی از یادش رفته است که از یادش
نرفته بود و به یادش مانده بود و اتفاقا آن وقت قطعیتر میتوانست بداند از یادش
نرفته بلکه از دستش داده و دیگر نداردش و روزگاری داشتهاش مثل آن چیزهایی که دیگر
ندارد یا آن چیزهایی که هرگز نداشته. اگر نیروهای نظامی دشمن برای تصرف شهر حمله
کنند از کجا باید سلاح و لجستیک تامین کند تا مانع تجاوزشان به شهر شود؟ هرچه
نباشد اینجا شهر اوست حتا همین حالا که دیگران هم تویش هستند و بعدتر که دیگران
نباشند خیلی بیشتر شهر اوست و شهر اوست فقط آن وقت و نه او و دیگران. حالا شاید
بتواند یکجایی را کمتر بگذارد و از زیر چیزی فرار کند و مسئولیتش را بیاندازد
گردن بقیه و خودش سیگار بکشد و بگوید این لامصبها بلد نیستند لنگش کنند و اگر
خودش توی گود بود جوری کمر دشمن را به خاک میکشید که دیگر هوای چنین غلطهایی به
خیالش نزند اما وقتی فقط شهر او باشد مجبور است جوری کمر دشمن را به خاک بکشد که
دیگر هوای چنین غلطهایی به خیالش نزند چون خودمانیم یک بار بتواند جلوی آن بیهمهچیزها
دوام بیاورد و توی شهر راهشان ندهد یا اگر راهشان داد بعدش بیاندازدشان بیرون اما
اگر بعد ماجرا آنها رفتند و جای اینکه پشت سرشان را نگاه نکنند به پشت سر نگاه
کردند و برگشتند دیگر دفعه دوم نمیتواند از پسشان بر بیاید و دفعه دوم هم فرض
محال بتواند دفعه سوم که اصلا نمیتواند و یک جایی بالاخره وا میدهد یا خطایی میکند
و یک جوری یک جایی یک سوتی میدهد و شهر میافتد دست دشمن و او میشود اسیر جنگی
تازه اگر شانس بیاورد به عنوان درس عبرت سرش را به دستش ندوزند و در میدان اصلی
شهر آویزانش نکنند برای زهر چشم گرفتن از دیگران – هرچند حالا که بیشتر فکر میکند
بعید است توی شهر جایی علمش کنند یا اصلا بعید است به خاطر زهر چشم و درس عبرت
کاری باهاش بکنند. شهر خالی از سکنه به آینه عبرت نیازی ندارد و دشمن اگر او را
بکشد حتما فقط به منظور کاستن از آمار نان مفت خورهاست چون به هر حال باید آب و
نان اسیر را داد و یک جایی برای اسارتش فراهم کرد و اینها همه هزینهبر است و
هزینه اضافه هم که ضرر است و بهتر است مهمان صاحبخانه را بیرون کند تا راحتتر
بتواند مفت مفت کیف ببرد چه رسد به وقتی خودش صاحبخانه میشود و باید چیزی از جیب
هم بدهد تا خانه سر پا بماند. آن وقت مهمان هم دعوت نمیکند چه رسد به تامین آب و
دانه یک سر خر اضافه. اصلا چرا باید نگران حمله دشمن باشد؟ شهر خالی از سکنه به چه
کار دشمن میآید که بخواهد حمله هم بکند و تصرف هم بکند و فکری به حال زنده و مرده
او هم بکند و هزینه هم روی دست خودش بگذارد و قوز بالای قوز درست کند برای خودش
توی این وانفسا؟ انگار خودش کم بدبختی دارد. نه. نمیکند. حملهای در کار نخواهد
بود. تازه اگر باشد او توی سکوت شهر خالی میتواند از فرسنگها دورتر لرزش زمین را
زیرپاش احساس کند و صدای عربدههای سربازان را توی گوشهاش بشنود و پا به فرار
بگذارد و چون یک نفر است سر و صدایی هم ندارد و شک هیچ کسی را بر نمیانگیزد. آره.
این طور بهتر است. بباید اصلا نگرانش نباشد.
اما بدتر از همه اینها اگر همشهریهاش
تصمیم بگیرند به شهر بازگردند و شهر را از چنگ او در بیاورند باید دوباره بخزد توی
اتاقک کوچک و تنگ و گرفتهاش و بزند بیرون تا ببیند رفتهاند یا هنوز ماندهاند و
نمیروند مثل همین حالا؟ نه. نباید به آمدنشان فکر کند. نباید به رفتنشان فکر کند.
نباید به بودنشان، نبودنشان، به بود و نبودشان نباید به اجتماع نباید به افتراق
نباید به هجوم نباید به مردهها نباید به زندهها نباید بیرون اصلا برود. همین جا
بهتر است. همین بالای سر گاز بایستد و از توی پنجره بیرون را بپاید تا وقتی به لعنت
خدا بیارزد که این بیرون هم اصلا به لعنت خدا نمیارزد. بدتر از تو که به لعنت خدا
نمیارزد و توی بیرون که به لعنت خدا نمیارزد.
__________
تصویر: Rhys Knight - Resting
__________
تصویر: Rhys Knight - Resting
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر